سید محمد جواد تقویسید محمد جواد تقوی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

خاطرات بزرگ مرد کوچک

خاطره ای تلخ

  اسفند 93 خونه ی مامان فاطی بودیم. داشتیم کمی تخمه می خوردیم. تو گریه کردی و بابا مصطفی یه مغز تخمه گذاشت دهنت. یکدفعه شروع کردی به سرفه کردن. صورتت سیاه شد. اونقدر ترسیده بودم که... دایی مجید گفت ببریمت دکتر. اما سرفه ات بند اومد. کمی آروم شدیم. فردا دیدم موقع شیر خوردن سینه ات خس خس می کنه. گه گداری هم سرفه می کردی. فردا صبح با زن دایی زینب بردیمت بیمارستان امیر اعلم. دایی مجید و بابا و زهرا دایی داوود  و دایی اصغر هم اومدند بیمارستان. دکتر ها گفتند باید عمل بشه. باورت میشه تو عمل شدی. بعد از عمل پارگی فتخ ، اون هم توی 40 روزگی ( توی بیمارستان خاتم الانبیا) این دومین بار بود که تو به اتاق عمل می رفتی. ...
23 فروردين 1393

سیزده بدر 93

سیزده بدر 93 ،برعکس هر سال ، یک راست جیتو رفتیم و چون درخت های زمین عمو عبدالله را (تقریبا)قطع کرده بودند آمدیم سر زمین های دایی علی (که دایی بنده است) ما بودیم و دایی  حمیدشون و مامان فاطی و باباشمس الله و دایی مجید و تموم بروبچ عمو عبدالله شون. نهار جوجه و برنج و بعدازظهر هم آش رشته. این هم جیگر مامان داخل گندم زار      "برای دیدن باقی عکس ها به ادامه مطلب بروید " صبح هوا سرد بود ، یا شاید بهتر بگویم ابری بود.(چهار تا لباس و کلاه و جوراب ، همه ی وسایلی بودند که دغدغه مادرانه من را کاهش می داد ، از ترس دوباره سرما خوردن تو)     در زیر آفتاب کم کم لباس هایت را کم کردیم ...
23 فروردين 1393

تولد پرهام

  20 بهمن تولد آقا پرهام گل بود که البته با کمی تاخیر در 22 بهمن جشن تولد گرفتند. پرهام جان تولدت مبارک ، عمه جون   اینهم عکس آقا سید محمد جوادم کنار پسردایی پرهام و ریحانه جیگر. پرهام رو بین تو و ریحانه نشوندیم تا جنابعالی با اظهار لطف به ریحانه خانم موجب نگرانی دیگران نشی البته نفس مامان قصدش محبته، منتها نمیدونه این محبت رو چه طور باید بروز بده      این هم علی اصغر، پسر دایی پرهام و نوه دایی بنده         چه ژستیییییییییییییییییییییییییی!   بچم دلش کادو می خواست!  ...
27 بهمن 1392

گزارش تصویری از 11 و 12 ماهگی پسر مامان

با سلام ما اومدیم بالاخره بعد از 5 ماه تاخیر تونستیم یه سری به مدیریت وبلاگ نفس مامان بزنیم اینهم یه گزارش تصویری از 11 ماهگی و 12 ماهگی آقا سید محمد جوادم.       چیه مامان جان ، نمی تونی بری کنار شومینه و سنگاش رو بهم بریزی؟   عکس جالبی نشد اما این اولین لحضاتی از زندگی تو هست که روی پاهای خودت ایستادی، برای همین این عکس برای مامان عزیزه       اینم جیگر خاله................... ریجانه خانم ، که با مامانش اومده بودند خونمون مهمونی        ظهر تابستونه . اما تو از حمام اومدی ، لباس آستین بلند و شلوار تنت کردم، کولر رو ...
23 بهمن 1392