سید محمد جواد تقویسید محمد جواد تقوی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

خاطرات بزرگ مرد کوچک

عروسی عمو جون

١٦ خرداد ماه 1392 شب قشنگی بود شب عروسی عمو و زن عمو  ( که الهی خوشبخت بشن) شما شازده کوچولو تو این عکس دست مامان جونی و مامان داره ازت عکس می گیره اون شب شما 3 دست لباس کثیف کردی دیگه نزار دلیلش رو بگم آخه دیدی یه وقتی در آینده نوه و نتیجه هات می یان این وبلاگ رو می خونن اونوقت آبروت میره. با این همه تو توی اون شب ماه بودی  مااااااااااااااااااااااااااااااااااه. مثل همیشه   ...
18 مرداد 1392

نی نی خاله سارا

٢٣ اردیبهشت 92 بالاخره نی نی خاله سارا به دنیا اومد. همه کلی شوق و ذوق داشتیم ریحانه کوچولو با اینکه 6 ماه و 17 روز از تو کوچکتره ولی با تو توی یه سال تحصیلیه باورم نمی شه که تو شش ماه پیش این اندازه بودی به خاله سارا گفتم: آجی جون شش ماه دیگه صبر کنی میشه اندازه الان محمد جواد. این هم عکس اولین روز ریحانه خانم توی خونشونه که تو رو گذاشتم کنارش و عکس گرفتم   ...
18 مرداد 1392

روز سیسمونی

  روز سیسمونی (شهریور 91) روز شلوغی بود. همه چیز درهم و برهم بود اما من برنامه ریزی خوبی برای کارهای خودم کرده بودم. بقیه هم کلی کمک کردند   از طرف خانواده ما مامان فاطی و دایی ها بودند و عمه زینت و زن عمو و خاله ساارا از طرف بابایی هم مامان جونشون بودند و  عمه ها و زن عمو فائزه و خاله حرمت بعدا فهمیدیم که عزیز جون رو هم کاشکی میگفتیم ( که البته یادمون رفته بود)   حال کلی شلوغ شده بود   عکس یادگاری پرهام ، امیر مهدی، ستایش عکس زیر هم پرده اتاق محمد جواده زن دایی زینب و زن دایی مهدیه و خاله سارا خیلی زحمت کشیدند بخصوص زن دایی زینب این هم کمد لباس های آقا سی...
16 مرداد 1392

اولین ذوق های مادرانه

چهارماه و 20 روزه بودی. آخرین روزهای اسفند 91. خیلی ناراحت بودم. به خاطر سرفه های تو. داشتم میبردمت دکتر. تا اون روز قل نخورده بودی. با این حال از ترسم هر وقت تو رو می ذاشتم روی تخت، وسط تخت قرارت می دادم. اون روز هم گذاشتمت وسط تخت. داشتم با ناراحتی لباس هام رو می پوشیدم و  ناراحت بودم که چرا تو اینقدر مریض می شوی. یکدفعه چشمام افتاد به تو که به شکم افتاده بودی روی تخت و داشتی دست و پا می زدی تو نمیدونی که چه ققققققققققققققققققققققدر ذوق کردم اصلا انگار یادم رفته بود سرفه های پی در پی تو رو البته این  عکس مربوط به چند روز بعد از اون روز  است. (دومین بار که قل خورد)   ...
11 مرداد 1392

آرزوهایم...

محمدام سختی ها انسان را می سازد و من و پدرت ساخته دست این استاد بزرگ زندگی هستیم من دوست دارم که تو نیز به دست این استاد بزرگ سپرده شوی اما...  اما تو وقتی به دنیا آمدی که رفاه نسبی خانه ما را فرا گرفته است ولی قرار نیست که همه کودکانی که در رفاه نسبی  هستند لوس و وابسته و دست بسته بار بیایند ای کاش ای کاش بتوانم تو را انسانی حکیم تربیت کنم تمام آرزویم برایت همین است و می دانم که آرزوی پدرت هم همین است اما شاید شاید راه هایمان با هم فرق کند شاید تصور من و او از انسان حکیم با هم تفاوت داشته باشد  
11 مرداد 1392

برای تو ...

برابت آرزو ها دارم و داشته ام آرزوهای دیروزم برای تو بیشتر از آرزوهای امروزم بود هیچ دردسری را از تو در تصورم نبود نمی دانستم بودنت، تنها نبودن من است  و من چه اخت با تنهایی ام بودم و امروز له له یک دقیقه تنهاییم ولی.. ولی چه لذتی دارد تو را داشتن... ...  
3 مرداد 1392